کاظم الساهر

اتحبنی

 

اتحبني بعد الذي كانا؟

آیا با وجود آن پیشامدها مرا دوست داری؟
اني احبك رغم ماكانا

من تو را دوست دارم با وجود انچه که بوده
ماضيك لا انوي اثارته

نمی خواهم گدشته ات را برانداز کنم
حسبي بانكي هاهنا الان

برای من کافیست که تو الان اینجایی
تتبسمين وتمسكين يدي

لبخند می زنی و دستم را می گیری
فيعود شكي فيكي ايمانا

و شکم در تو تبدیل به ایمان می شود
عن امس لا تتكلمي ابدا

درباره ی دیروز اصلا حرف نزن
وتالقي شعرا واجفانا

و موهایت و پلکهایت را بیارا

زمن مضی وبقيتي غالية

سال ها گذشت و نازنین ماندی
لاهنتي انتي ولا الهوی هان

نه تو از ارزشت کم شد و نه عشق بی ارزش شد
لولا المحبة يامدللتي

و اگر محبت نبود ای نازنینم
مااصبح الانسان انسانا

انسان ، انسان نمی شد
طفلين كنا في تصرفنا

در طرز رفتارمان هر دو بچگی کردیم
وغرورنا وضلال دعوانا

و غرورمان و پوچی ادعاهامان
فلكم ذهبتي وانتي غاضبة

چه بسیا تو که خشمگین می رفتی
ولكم قسوت عليكي احيانا

و چقدر من بر تو گاهی اوقات کینه می گرفتم
فلربما انقطعت رسائلنا

پس شاید که نامه هایمان قطع شد
ولربما انقطعت هدايانا

و شاید که هدیه هایمان قطع شد
مهما غلونا في عداوتنا

و هر چقدر در دشمنی هایمان بزرگی کنیم
فالحب اكبر من خطايانا

پس عشق بزرگتر از گناهان و اشتباهات ماست
هذا الهوی نار بداخلنا

این عشق اتش درون ماست
ورفيقنا ورفيق نجوانا

و دوست و یار زمزمه های ماست
طفل نداريه ونعشقه

کودکی است که از ان نگهداری می کنیم و عاشقانه دوستش داریم
مهما بكی معنا وابكانا

هر چقدر با ما گریه کند و ما را به گریه باندازد
احزاننا منه ونساله

غم هایمان از اوست و از او می خواهیم
لو زادنا دمعا واحزانا

اگر اشک و غمی به ما افزود
هاتي يديكي فانتي زنبقتي

دستهایت را بیاور که تو گل زنبق منی
وحبيبتي رغم الذي كانا
و عشق من هستی با تمام پیشامدها

 

کاظم الساهر

نای

الشارع عتمة ونور زحمة واشارات المرور

خیابان تاریک و روشن ، شلوغ و چراغ های راهنما
توقف علی انفاسي التقيل مشيت انا وهمي العتيد

بر روی نفس های سنگینم ایستاده و من همراه با غم قدیمم راه رفتم
قبل التعب مايهدني سمعت صوت يشدني

قبل از اینکه خستگی در کنم صدایی شنیدم که مرا قوی نمود
ناي ناي في صوتها ناي

نی ، نی ، در صدایش نی بود
ناي ناي في صوتها ناي

نی نی در صدایش نی بود
غنی وجرحني الشجن دقات قلبي وقفن

آواز سر داد و ناله مرا آزرد و قلبم از تپش ایستاد
وخطاي وخطاي قالت وش الوقت؟؟؟

ناگهان ( قدم به قدم )و گفت ساعت چند است؟


..................
ناظرت ليل عيونها وصبحي الجبين

به چشمان همچو شبش و پیشانی همچو روزش نگاه کردم
مرت ثواني صمت مرت ثواني صمت

چند ثانیه سکوت گذشت
انتي الزمان انتي انتي الزمان انتي

تو زمان و وقت هستی
قلتي الزمان انتي انتي الزمان انتي

گفتی وقت تو تو وقت هستی
وكوني اللي تبين كوني ..كوني اللي تبين

و همانی که می خواهی باش اونی که می خواهی باش
من يومها ماعاد نارساعتي وش حاجتي

از ان روز دیگر بر نگشت آتش به ساعتم ( وقتم ) چه نیازی دارم
اعد الزمان هي الزمن الجاي

وقت را میشمارم و او وقت آتی است

 

سيدة عمري

 

سيدة عمري الفاضلة

ای سرور محترم زندگی من

هذه رسالة عاجلة

اين يك نامه اضطراری و عاجل است

من عاشق مضهد

از عاشقی مظلوم

سيدة عمري الفاضلة

اي سرور محترم زندگیم

حبر الدموع انتهى

جوهر اشک تمام شد

اكتب بحبر القلم

با جوهر قلم می نویسم

اول رسالة عتاب

اولين نامه سرزنش و عتاب است

داخلها صرخة ألم

در آن داد درد است

يا امرأة قاسية أنا بشر مو صنم

ای زن کینه ای ، من بت نیستم ، آدمم

احترمي مشاعر رجل

به احساسات مردی توجه کن

كثر ما حب انظلم

که از بس عاشق بود ، بهش ظلم شد

آه لو كنت بمكاني

آه اگر به جای من بودی

كنت قلتيلي انتقم

به من می گفتی انتقام بگیر

لكن اني مو أناني

اما من خودخواه نیستم

وعمري ما احب الظلم

 و توی عمرم ، ظلم را دوست نداشتم

سيدة عمري الفاضلة

ای سرور محترم زندگیم

ياما وياما حاولت

چه بسیار و بسیار تلاش کردم

افتح معك باب الحوار

که در گفت و گو را با تو باز کنم

وانت اللي كنت تغلقيه

 و تو بودی که در را می بستی

ياما وياما اتنازلت

 و بسیار و بسیار کوتاه آمدم

واتحملت ضيم ومرار

 و تلخی و رنج را تحمل کردم

بسبب كل ما تفعليه

 به دلیل تمام چیزی های که تو انجام می دهی

التضحية والمحبة

گذشت و محبت

من طرف واحد قاتلة

يك طرفه کشنده است

سيدة عمري أرجوك يا نور عيوني

ای سرور زندگیم ، ای نور چشمانم ، خواهش می کنم

كوني حنونة وعادلة

مهربان و عادل باش

سيدة عمري

ای سرور زندگیم

ما كنت اتمنى ألجأ للرسائل كوسيلة

نمی خواستم که به نامه به عنوان یکوسیله پناه ببرم

إلا عد ما نفد صبري

جز وقتی که صبرم لبریز شد

وشفت ما باليد حيلة

و دیدم که چاره ای نیست

وأخيرًا اعذريني و ما تفهميني غلط

و در آخر مرا ببخش و مرا اشتباه نفهم ( مرا درست بفهم )

أضعف الإيمان أريدك

تو را با ضعیف ترین ایمان می خواهم

تراجعي نفسك فقط

فقط به خودت برگرد

سيدة عمري الفاضلة

ای سرور محترم زندگیم

حبيبك المضهد مخلص إلك وللأبد

یار و عشق مظلوم تو ، مخلص تو و تا ابد

كاظم الساهر

زيديني عشقاً

 

زيديني عشقا زيديني

عشقم را فزون گردان

يااحلى نوبات جنوني زيديني

ای شایسته ترین برای دیوانگی

زيديني غرقا ياسيدتي ان البحر يناديني

مرا غرق کن بانوی من-دریا مرا میخواند

زيديني موتا عل الموت اذا يقتلني يحييني

مرا بکش شاید مرگ بکشد تا باز زنده سازد

یااحلى امرأه بين نساء الكون احبيني

ای برترین زن  در میان زنان جهان مرا دوست بدار

يامن احببتك حتى احترق الحب احبيني

ای آنکه تا شعله ی عشقم میسوزد دوستت خواهم داشت مرا دوست بدار

يامن احببتك حتى احترق الحب احبيني

ای آنکه تا شعله ی عشقم میسوزد دوستت خواهم داشت مرا دوست بدار

ان كنتِ تريدين السكنى اسكنتِ في ضوء عيوني

اگر جایی برای سکونت بخواهی من تو را در نور چشمانم جای خواهم داد

حبك خارطتي ماعادت خارطه العالم تعنيني

عشق تو نقشه ی من است-مرا به نقشه ی جهان کاری نیست

انا اقدم عاصمه للحزن وجرحي نقش فرعوني

من قدیمیترین شهر برای غم هستم وجراحتم خطی مصریست

وجعي يمتد كسرب حمام من بغداد الى الصين

ودرد هایمچون دسته ای پرنده از فاصله ی بغداد تا چین است

زيديني عشقا زيديني

عشقم را فزون گردان

يااحلى نوبات جنوني زيديني

ای شایسته ترین برای دیوانگی

عصفورة قلبي نيساني

پرستوی قلبم-فروردین من

يارمل البحر وروح الروح

ای ماسه ی دریا و روح روحم

وياغابات الزيتون

ای باغ زیتون

ياطعم الثلج وطعم النار

ای طعم یخ و آتش

ونكهة شكي ويقيني

و طعم شک و یقینم

اشعر بالخوف من المجهول فآويني

من از ناشناخته ها میترسم پس مرا قوی کن

اشعر بالخوف من الظلماء فضميني

من از تاریکی هراس دارم پس مرا نگه دار

اشعر بالبرد فغطيني وغني قربي غنيلي

احساس سرما میکنم پس مرا بپوشان و در کنارم برایم آواز بخوان

فأنا من بدأ التكوين ابحث عن وطن لجبيني

چرا که من از آغاز جهان به دنبال کشوری برای پیشانیم  گشته ام

عن حب امرأه يأخذني لحدود الشمس ويرميني

برای عشق زنی که مرا به مرز خورشید برد وپرتاب کند

زيديني عشقا زيديني يااحلى نوبات جنوني زيديني

عشقم را فزون گردان  ای شایسته ترین برای دیوانگی

نواره عمري مروحتي قنديلي فوح بساتيني

نور زندگانیم-باد بزن من-چراغ من-تاکستان من

قدي لي إثرا من رائحه الليمونِ

مرا پلی ده که از بوی لیمو ساخته شده باشد

وضعيني مشطا عاجيا في عتمه شعركِ وانسيني

ومرا همچون شانه ای در سیاهی  گیسوانت جای ده و مرا فراموش مکن

من اجلكِ اعددت رثائي وتركت التاريخ ورائي

من با تو از تاسف خوردن ها میرهم وتاریخ را پشت سر میگذارم

وشطبت شهادة ميلادي وقطعت جميع شراييني

شناسنامه ام را پاره پاره میکنم و تمام رگهای بدنم را میزنم

زيديني عشقا زيديني يااحلى نوبات جنوني زيديني

عشقم را فزون گردان  ای شایسته ترین برای دیوانگی