الي تلميذة  

برای دانش آموز

قللي و لو كذبا كلاما ناعما قد كاد يقتلني بك التمثال

به من بگو حتي اگر به دروغ سخني عاشقانه(نرم) كه مجسمه بودنت(مثل مجسمه بي حس و بي عاطفه) مرا ميكشد

مازلتي في فن المحبة طفلة بيني و بينك ابحر و جبال

هنوز هم در فن عشقبازي كودكي هستي كه بين من تو درياها و كوه هاست ( فاصله بين من تو زياد است )

لن تستطيعي بعد ان تتفهمي ان الرجال جميعهم اطفال

تو اصلا نمي تواني درك كني كه همه مردان كودكاني بيش نيستند

اذا وقفت امام حسنك صامتا فلصمت في حرم الجمال جمال

و اگر در برابر زيباي تو ساكت ايستادم ؛ همانا سكوت در حرم زيباي خود زيبايي است

كلماتنا في الحب تقتل حبنا ان الحروف تموت حين تقال

كلمات در عشقبازي هاي ( حرفهاي عاشقانه) ما عشق ما را ميكوشد ؛ همانا حرفها ميميرند زماني كه بيان مي شوند

قصص الهوى قد جننتك فكلها غيبوبة و خرافة و خيال

داستانهاي عاشقانه تو را ديوانه كرده است كه همانا همه آنها لذت موقت و خرافات و خيالي بيش نيستند ( غيبوبة = غروب . بيهوشي موقت )

الحب ليس رواية يا حلوتي بختامها يتزوج الابطال

اي زيباي من عشق يك داستاني نيست كه در نهايت قهرمانان آن ازدواج ميكنند

( روايه = رمان )

هو ان نثور لاي شئ تافه هو ياسنا هو شكنا القتال

( نثور = واكنش نشان دادن ؛هيجان زده شدن) ( تافة = كم چيز و نا پسند ؛ بي ارزش )

عشق آن چيزي است كه بخاطر بي ارزشترين چيزها ما هيجان زده ميشويم همانا آن نا اميدي و شك ماست

هو هاته الكف التي تغتالنا و نقبل الكف التي تغتال

عشق همين دستي است كه ما را ميكوشد ( با ما به مبارزه برميخيزد به ما خيانت ميكند ) ما اين دست را مي بوسيم

( كف = دست ) ( نقبل = بوسيدن)

شاعر: نزار قـــــبـاني

ترجمه : عدنان عفری